چطور سفر به دور جهان را جایگزین شغل خسته کننده خود کنید

به گزارش وبلاگ سارا، دوست دارید زندگی تان تبدیل گردد به دور جهان را گشتن؟ مثلا به جای اینکه با تمام پولتان به علاوه وام بانکی، خانه ای خریداری کنید و ساکن جایی شوید، یک چمدان دستتان بگیرید و از این کشور به آن کشور و از این هتل به آن مسافرخانه بروید؟ 5 سال در آمریکای جنوبی زندگی کنید، 6 سال در شاخ آفریقا و 7 سال در جزایر اقیانوس آرام؟ چه چیزی مانع تان است؟ ترس؟ در این مقاله مردی از قشر میانه به نام مارک منسون (Mark Manson) به ما می گوید که چطور توانست سفر به دور جهان را جایگزین شغل خسته کننده خود کند. این شما و این هم تجربه مارک.

چطور سفر به دور جهان را جایگزین شغل خسته کننده خود کنید

چند سال پیش، در صبح روزی دل انگیز و آفتابی، با کلی قِر و قَمبیل وارد دفتر کار مبله و درندشتم شدم. 24 سالم بود و هِر را از بِر تشخیص نمی دادم. روز اول کارم در بانک معتبر و پر نام و رسمی در مرکز شهر بوستون بود. اولین روزِ کاری که قرار بود مابقی زندگی ام را شکل بدهد.

به محض اینکه نشان امنیتی ام را دریافت کردم و مجاز به استفاده از آسانسور نقره ای براق شدم، حس عجیب و غریبی از قدرت من را در بر گرفت. بالاخره به آن چیزی که می خواستم رسیده بودم: مرد بالغی که بالاخره زندگی واقعی را تجربه می نماید.

اما تا من را به اتاقک محقر نوم انتقال دادند، حس قدرتم پرپر شد. خاکستری، استریل، بی ریخت، کسل نماینده. نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم آنجا پر است از آدم های بیست و چند ساله ای شبیه من، که به طرز فجیعی در لباس های اداری بی کیفیت و مقرون به صرفه قیمتشان، فرو رفته اند - عین این خرچنگ هایی که داخل گوش فیل ها فرو می فرایند. برخی هایشان مثل سنجاب هایی که در حال جمع کردن آذوقه باشند، از این ور به آن ور می پریدند. برخی های دیگر آنقدر بی روح و بی رمق به کف جایگاه شان میخ شده بودند که آدم فکر می کرد اگر کاغذ داخل پرینتر گیر کند، همین الان است که بلند شوند و سرِ لوله شات گان را داخل دهانشان بگذارند و با مغزشان روی دیوار اثر هنری درست نمایند.

من که بی برو برگرد به این آخری ها تبدیل می شدم.

با بی میلی نشستم روی جایگاه. همینطور نوشیدنی انرژی زایم را مزه مزه می کردم و علاف بودم تا سروکله سوپروایزر نوم - خانمی که قرار بود آن روز صبح چهار تا چیز بهم تعلیم بدهد - پیدا گردد. سرکار خانم ساعت 8:30 رسید و تا ساعت 9 چند تا رویه کاری بی معنی نشان من داد که خسته نماینده ترین کتاب های درسی زمان دانشجویی ام جلویشان آدرنالین و هیجان خالص بودند. یعنی واقعا من ساعت 6:30 به خاطر این چیزها از خواب پا شده بودم؟

ساعت 10 شده بود و داشتم فکر می کردم سریعترین زمانی که می توانم عطای این کار را به لقایش ببخشم، چه موقعی است؟ هنوز 2 ساعت نگذشته بود که کار دلم را زده بود. من را باش که فکر می کردم این قرار است شغل اول و آخرم باشد. از همین حالا آغاز نموده بودم نقشه فرار بکشم. به خودم گفتم این نشانه خوبی نیست.

6 هفته بعد جُل و پلنام را جمع کردم و دِ برو که رفتی!

مفتخرم بهتان بگویم آن لحظه ای که داشتم بانک را ترک می کردم شبیه لحظات حماسی فیلم ها بود. مثل آن سکانسی که کوین اسپیسی در آخر فیلم مظنونین همیشگی با لبخندی موذیانه از دفتر اداره پلیس خارج می گردد و مشت گره نموده اش را هوا می نماید. اما راستش را بگویم، فکر می کردم آدم احمقی هستم. روزی که رفتم و به مدیر بالاسری ام گفتم که 2 هفته بیشتر در اینجا کار نمی کنم، دست و پایم داشت می لرزید. وقتی ازم پرسید تصمیم داری از اینجا که رفتی وارد چه کاری بشوی و من پِت پِت کنان گفتم قرار است وبسایتی، بلاگی، چیزی راه بیندازم، حس کردم حرفم خیلی مسخره بود، لابد برای او هم همینطور بود.

تا زمان ناهار، خبر رفتن من بین کل تیم پخش شده بود. بیشترشان آنقدر گیج شده بودند که با معذبیِ هر چه تمام سعی می کردند از سه متری من هم عبور ننمایند و چند تایشان اصلا خداحافظی هم نکردند. تصور می کنم اینطور پیش خودشان حلاجی نموده بودند که من آینده ام را سیفون کشیده بودم داخل چاه توالت: بخشی از وجود خود من هم همین باور را داشت.

این روزها تعداد زیادی ایمیل از خواننده های بلاگم دریافت می کنم با این مضمون که تو که شغل درست و درمونی نداری، چطور تونستی دور جهان رو بگردی؟ اما شغل درست و درمون کیلویی چند است؟

جواب کوتاه به این سؤال این است: اینترنت.

قبل از این بلاگ، چند تا وبسایت و پروژه دیگر داشتم که مقداری ازشان پول درآوردم. بعدش آغاز کردم برای خودم کار کنم. سپس یک کتاب نوشتم. از آنجا بود که دیدم مردم هی بهم می گویند بیشتر بنویس و به این ترتیب بود که تا چشم بهم زدم دیدم چند سال گذشت و 500000 تا لغت نوشتم و الان هم به اینجا رسیده ام.

خیلی ها هستند که رؤیای فرار کردن از سگ دوی روزانه را در سرشان می پروانند، دوست دارند به جای اینکه زندگی شان صرف بالا رفتن از نردبان شغلی گردد، وقتشان را بگذارند روی کارهایی که دوستش دارند. من از صمیم قلب چنین تصمیمی را تأیید می کنم. هر چند که موقع ترک کردن بانک احساس حماقت کردم و در طی 2 سال بعدش هم مثل سگ ترسیده بودم و علیرغم اینکه صبح تا شب و شب تا صبح کار می کردم، پشیزی پول در جیبم نداشتم؛ اما این یکی از برترین تصمیم هایی بود که در تمام عمرم گرفتم.

بیرون آنجا قشقرقی برپاست: ترک کردن شغل، پول درآوردن از شیوه های آنلاین، راه انداختن کسب و کار، ولگردی در جهان و غیره. همه شان چیزهای باحالی هستند. اما همه این چیزهای باحال، مفتی به دست نمی آیند. باید قیمت شان را پرداخت کنید. زمانی می رسد که باید با شک و تردیدتان مقابله کنید، جایی می رسد که باید به خودتان انگیزه بدهید و در لابه لای همین زمان ها باید یاد بگیرید فشارهایی که از جانب دوستان و سایر روابط بهتان وارد می گردد را مدیریت کنید. می خواهم به سبک رئال، برایتان این تغییر در زندگی را نقاشی کنم. در این راه چالش های بسیاری وجود دارد، هم فکری و هم احساسی، اما من اینجا هستم تا شیرتان کنم که پا جلو بگذارید.

چرا باید خودتان را بترسانید؟

راستش را بگویید: از کاری که می کنید لذت می برید؟

اگر جوابتان آره، به عشق همین لامصب زنده امِ طنین اندازی نیست که مثل عصبِ سر زانو باعث جفتک پرانی آدم بگردد، آن وقت است که من شما را دعوت می کنم فکر اساسی ای به حالش بکنید. شاید گفتنش کمی خشن باشد، اما جدی جدی 100 سال بعد شما و تمام کسانی که می شناسیدشان هفت کفن پوسانده اید. فکر می کنید آن زمان نوه و نتیجه هایتان حسش را داشته باشند که تصاویر سیاه و سفید شما را در فکر خود مرور نمایند که کِی از اداره پاداش گرفتید یا کِی دفتری در کُنج راهروهای دراز فلان شرکت نصیبتان شد؟ این چیزی که دارید می گذرانید و هر نفسش شما را یک قدم به گور نزدیک می نماید زندگی شماست. محض رضای خدا از گند زدن به آن دست بردارید.

احتمالات اینطور می گویند که فکرِ ترک کردنِ شغل ثابت، تن و بدن آدم را می لرزاند. اما این چیز نرمال و قابل انتظاری است، حتی خوب است!

وقتی که من آن روز بانک را ترک کردم، در خصوص اینکه از این به بعد چکار کنم، ایده گُنگی در فکرم تاب تاب عباسی می کرد. از سه چهار تا کار آنلاین، چندرغازِ بخور و نمیری درآوردم، اما اصلا به عایدی کار ثابت نزدیک هم نبود. با این حال می دانستم کسب وکار اینترنتی بازار نوی است که خیلی سریع بالا می کشد. از روی خامی و نپختگی، فکر می کردم اگر مثل سگ جان بکنم و پس اندازم را هم وارد کار کنم، می توانم کسب وکار تمام وقتی برای خودم درست کنم که بعد از چند ماه روی غلتک بیفتد.

بعدا تعیین شد که 18 ماه زمان می خواست تا به عایدی کار ثابت برسم. چند بار تا مرز ورشکستگی پیش رفتم و مجبور شدم از نامزد سابقم پول قرض کنم، آخرش هم مجبور شدم به خانه مادرم بروم و با او زندگی کنم. بیشتر روزهای سال 2008 تا 2009، روزی 10-16 ساعت کار می کردم و بیشتر پروژه هایم هم یا شکست خوردند یا عایدیشان با هزینه شان یر به یر شد، و در برترین حالت پول بخور و نمیری عایدم کردند.

حداقل توصیفی که می توانم از آن دوران بکنم، پر استرس است.

مردم ازم می پرسند چه چیزی به تو در آن برهه انگیزه می داد؟ جوابش وحشت است.

ترسِ شاخدار و دُمدار و سُمدار با دوز بالا. من با تمام وجود از شکست خوردن هراس داشتم. این را هم بگویم که مقداری عشق هم در این قضیه دخیل بود (کارم را دوست داشتم و هنوز هم دارم). اما این عشق، همان جایی بود که ترس هم ازش سرچشمه می گرفت: این احتمال که ممکن بود هیچ وقت نتوانم پول دربیاورم و به کاری که دوستش دارم بپردازم؛ ترس از اینکه ممکن بود مجبور شوم دوباره به سر همان کاری بروم که ازش متنفر بودم؛ واهمه از اینکه نکند این 2 سال را برای هیچ و پوچ به باد داده باشم؛ خوف از اینکه تمام دوستان و خانواده که فکر می کردند من دیوانه شده ام، حرفشان درست از آب در بیاید.

این ترس همان چماقی بود که شب ها من را بیدار نگه می داشت و مهم تر از آن، در همان شب ها من را به کار کردن وا می داشت.

در این چند ساله با چندین نفر آشنا شدم که قصد داشتند کارشان را ول نمایند و آقای خودشان شوند و کسب وکار خودشان را راه بیندازند. آنها هم حسابی ترس ورشان داشته بود. باید هم می ترسیدند. اما به جای اینکه از ترس مانند اهرمی برای انجام دادن کارها استفاده نمایند، تمام وقت و ترسشان را داخل نقشه ها و نقشه ها و نقشه های ناتمام می ریختند و دست به سیاه و سفید نمی زدند.

مطمئن باشید هر کاری هم که بکنید 90 درصد نقشه هایتان شکست خواهد خورد، پس به این قضیه عادت کنید.

نه اینکه ما نقشه کش های پَپه ای باشیم؛ بلکه در سر این راه، نادانسته های بسیاری نهفته است و تنها راه کشف کردن و تنظیم کردن این نادانسته ها این است که بهشان برخورد کنیم و شکست بخوریم و یاد بگیریم. بله، باید از شکست خوردن بترسید. اما به همین دلیلی که گفتم، باید با پوست کلفتی راهتان را ادامه بدهید.

موقعی که داشتم از بانک جدا می شدم، برخی از دوستان و اعضای خانواده دوره ام کردند که بیا و کار خودت را در کنار کار نوت راه بینداز تا از کار دومت به عایدی ثابت برسی. الان که به عقب نگاه می کنم، می بینم اگر این کار را نموده بودم، الان اینجا نبودم. تسلیم شدن زیادی برایم آسان بود. من نه وقت کافی برای بالا بردن پرچم سفید را داشتم و نه انرژی لازم را. اگر این کار را نموده بودم، آن ترسِ همواره حاضر و انگیزه بخشم از بین رفته بود.

این ترس بزرگترین سرمایه ام بود. متعهدم نموده بود: یا می بُردم یا از شدت کوشش می مُردم. از این 2 حالت خارج نبود. اموالم را فروختم (بازی های ویدئویی، کامپیوتر، مبلمان، گیتار… هر چه بود را جارو کشیدم و فروختم). بیشتر تفریح هایم را بوسیدم گذاشتم کنار. ارتباطم با تعدادی از دوستانم قطع شد. می دانستم به محض اینکه پیروز شوم، می توانم تمام این چیزها را دوباره به دست بیاورم. شکست گزینه روی میز من نبود.

باهوش بودن خیلی خوب است، همینطور برخورداری از وجدان کاری. توانایی تطبیق پیدا کردن با شرایط که عینهو نان شب از واجبات است. اما، علاوه بر تمام اینها، باید احساساتی داشته باشید که قادر باشند شما را روی کول خود سوار نموده و به سمت اهدافتان ببرند. خیلی ها حسی در دلشان است که بهشان می گوید فلان کار را بکن، اما چرخ گاری احساسات شان شکسته و قادر نیست آنها را تا بالای تپه پیروزیت سواری بدهد. نتیجه اش هم این می گردد که آنقدر پشت میز می نشینند و تقویم را ورق می زنند، تا بلکه کسی بیاید و نجاتشان بدهد، در حالی که نمی دانند در تله تنبلی و آسایش طلبی و میان مایگی خودشان گیرافتاده اند.

خودتان را بترسانید. به ترس به چشم متحد نگاه کنید. هیچ گزینه ای به جز رؤیایتان را روی میز مذاکره نگذارید.

دلیلی وجود ندارد که بخواهید وقت تان را پای کار مزخرفی که ازش متنفرید، حرام کنید. هیچ دلیلی.

راه فرار

خیلی خب. تا اینجا که خوب پیش رفت. اما حالا بیاید راجع به واقعیت حرف بزنیم. به خصوص برای شما که چند تا بچه دارید، قسط خانه و ماشین دارید، شهریه دانشگاه می پردازید یا مسائل جسمانی دارید. چه کار باید بکنید؟

1. تمام خرت و پرت های بدردنخورتان را بفروشید

لوازم اضافه شما را از آدم وار زندگی کردن باز می دارند. در کل، آت و آشغال های اضافی، جلوی رسیدن به خرسندی واقعی را می گیرند. اگر مایملکی دارید که دارد شما را از نظر اقتصادی می بلعد (لوازم خانه، ماشین و غیره)، تا زمانی که بیشتر از این برایتان خرج نتراشیده، ردش کنید برود. همین خُرده مخارج است که آدم را از پا در می آورد.

انجام دادن این کار شما را حسابی جلو می اندازد. یا شاید هم بنشینید و پیش خودتان بگویید (یکبار دیگر) که این بابا خُل و چل و دیوانه است و هیچ کسی نمی تواند از خیر آن کاناپه راحتی لوکس که جلوی تلویزیون افتاده است بگذرد. اما گور پدر آن کاناپه خوشگله. هر جوری شده بفروشیدش. میلیون ها کاناپه در جهان وجود دارد، اما زندگی شما همین 60، 70 یا 100 سال است. کاناپه را ول کنید، زندگی را بچسبید!

در شرایط های خاص تر که شاید لازم باشد خانه تان را هم بفروشید و به زخم کار بزنید. شاید به نظرتان کار دیوانه واری برسد و اگر سرپرست خانواده باشید، که شاید از بیخ غیرمنطقی باشد. اگر اینطور است خانه را اجاره بدهید. کدامش بهتر است؟ در خانه تکراری خودمان زجر بکشیم و محبوس باشیم یا در آپارتمان اجاره ای خرسند و آزاد زندگی کنیم؟

2. منبع عایدیتان را تعیین کنید

خیلی ها فکر می نمایند تنها راه پول درآوردن این است که از ساعت 8 صبح تا 6 عصر بفرایند سر یک کار ثابت و حقوق بگیرند، اما در واقع گزینه های دیگری هم هست:

  • خرید و فروش: همواره کسی هست که چیزی را زیر قیمت به شما بفروشد و همواره کسی پیدا می گردد که آن کالا را با قیمتی بهتر از شما بخرد. برای مثال خرید و فروش اتومبیل. کمی به ظاهر و باطن خودرو برسید و عیب و ایرادات آن را رفع کنید و کمی هم با تکنیک های فروشندگی آشنا شوید تا از این کار عایدی کسب کنید.
  • عایدی همراه برای خودتان ایجاد کنید. سهام، کار در منزل، مشاوره مستقل، بازاریابی اینترنتی، بلاگ نویسی، گرافیک، طراحی وب، نویسندگی، عکاسی و… (چندتایی را هم یادم رفت) اینها تمام مشاغلی هستند که من هر جا بروم با خودم می برمشان. یعنی کسب عایدیم محدود به مکان خاصی نیست. یادگرفتن برخی هایشان طول می کشد، اما برای یادگیری هیچ روزی بهتر از امروز نیست.
  • کسب و کار اینترنتی به راه بیندازید. این یکی موضوع وسیعی است که خیلی های دیگر بهتر از من بلدند آن را پوشش بدهند، اما استارتاپ های اینترنتی را تقریبا می توان از هر جایی مدیریت کرد. در واقع، یک سری جوجه کشی یا مزرعه پرورش استارتاپ در اطراف و اکناف جهان داریم که مأمن بسیاری از کارآفرینان اینترنتی است. جاهایی نظیر چیانگ مای تایلند، بالی اندونزی و مدئین کلمبیا هم برای زندگی مناسب هستند و هم مخارج پایینی دارند.
  • شرکت تان را راضی کنید که برایش دورکاری کنید. البته این گزینه برای همه امکان پذیر نیست، اما برای کسانی که برنامه نویس، طراح یا توسعه دهنده هستند، این گزینه احتمال دارد.
  • در حین مسافرت کار پیدا کنید. در برخی کشورها این کار خیلی آسان و در برخی های دیگر خیلی سخت است. اما پیدا کردن کار در مهمانخانه، کافه تریا و رستوران (در شهرهایی که به آنجا مسافرت می کنید) می تواند تا حدودی خرج و مخارجتان را تأمین کند. برخی ها چنین دل و جرأتی دارند، اما همینجا بگویم که این کار خالی از استرس نیست، اما نشدنی هم نیست.
  • بر روی کشتی های تفریحی یا برای خطوط هواپیمایی کار کنید. جدی! افرادی که چنین شغل هایی دارند دور جهان را مفت مفت می گردند. مثلا خود من خانمی را می شناختم که روی یک کشتی تفریحی در کاستاریکا کار می کرد و هنوز 30 سالش تمام نشده بود، 75 کشور جهان را گشته بود. مثلا به مدت 6 ماه در چندین کشور زندگی نموده بود. همین قضیه با کمی تخفیف برای کارکنان خطوط هوایی نیز صدق می نماید (تازه با کلی خستگی ناشی از پرواز).

می توانید چند تا از این استراتژی ها را با هم ترکیب کنید. شاید اصلا بتوانید با همان پس اندازتان آغاز به کار کنید و به موازات پیشرفت تان در کار در پی منابع اقتصادی نو بگردید. چندان هم دور از انتظار نیست که کسی از ذخیره بانکی اش استفاده کند و در همان حین بلاگ نویسی، مشاوره مستقل و آنلاین و شغل های در حین مسافرت را پیش ببرد. تا بخواهد پس اندازش تمام بگردد، به عایدی مکفیِ مستقل-از-مکان رسیده است. تا گوگل یاورتان هست، هیچ کم و کسری از بابت منابع و استارتاپ های اینترنتی و ترفند های سفر کم خرج به دور جهان و غیره نخواهید داشت. پس گوگل نگهدارتان باد!

3. سرعت فرارتان را حساب کنید

چند تا تحقیق انجام بدهید و اولین مقصدتان را تعیین کنید. آیا می خواهید بروید شرق آسیا و استارتاپ اینترنتی به راه بیندازید؟ بروید آمریکای مرکزی و در یک NGO مشغول به کار شوید؟ کوله پشتی بردارید و دور اروپا بیفتید و با فلافل درست کردن در ساندویچی ها پول در بیاورید؟

بارها شده که از من پرسیده اند فلانی، من می خواهم خارج کشور زندگی کنم، چطور می توانم این کار را انجام بدهم؟ خب بستگی به این دارد که کجا بروید. با 1000 دلار در ماه می توانید تایلند و فیلیپین شاهانه زندگی کنید، یا همین مبلغ را یک هفته ای در برزیل خرج کنید. پس به این بستگی دارد که کجا بروید و چه کار بکنید.

عوامل دیگری که در این میان برایتان محدودیت ایجاد می نماید بدهی قبلی و مسائل سلامتی است. یک آدم آمریکایی مثل من اگر از کشورش خارج گردد، از بابت خلاص شدن از هزینه های کمرشکن درمانی، بُرد بسیار بزرگی نموده است.

مبلغی را که باید به صورت عایدی جانبی کسب کنید تا خیالتان از بابت بخور و نمیر راحت گردد را محاسبه کنید. شاید برای کسب این مبلغ مجبور شوید در همان جای نوی که هستید کار پیدا کنید. شاید این مبلغ را از فروش بُنجل هایی که چند سال است ته انباری ریخته اید در بیاورید. شاید هم خلاقیت داشته باشید و از جریان آنلاین این پول را جور کنید. در هر صورت، این بودجه را تهیه کنید تا بدانید کی وقت عمل است.

4. ماشه را بکشید

به محض اینکه ماشین حساب را زمین گذاشتید و متوجه شدید به هدف اقتصادی تان (پس انداز و عایدی مستقل-از-مکان) رسیده اید، بادبان ها را بکشید و با تمام قدرت به جلو برانید. یعنی دیگر وقت آن رسیده که دوشاخه کار ثابت تان را از پریز بکشید تا وقت آزاد بیشتری برای کار اصلی خودتان پیدا کنید. معنی دیگر این جمله این است که قبل از اینکه بروید به مدیرتان بگویید بنده بیشتر از 2 هفته اینجا نخواهم بود، باید به این مرحله رسیده باشید.

خلاق باشید و غرورتان را کنار بگذارید. یکی از دوستان من تصمیم گرفت خودش را 100% با این سبک زندگی تطابق بدهد و قبل از اینکه روی پای خودش بایستید، برگشت به خانه پدر و مادرش و یکسال با آنها زندگی کرد. خود من، برای مدتی روی کاناپه خانه رفیقم جلوس می کردم و بعدش هم برگشتم پیش مادرم… تا زمانی که پول کافی برای خریدن بلیط هواپیما به سمت آرژانتین را پیدا کردم. آنجا که بودم می توانستم با نصف هزینه ای که در آمریکا می کردم، خیلی شیک زندگی کنم. از آنجا بود که پولم جمع شد و کسب وکارم توسعه پیدا کرد.

اما همانطور که قبلا گفتم، نقشه کشیدنِ خالی شما را از هدفتان دور می نماید. برترین نقشه ای که می توانید را بکشید، اما خیلی لِفت و لعابش ندهید. با سر بپرید داخل آتش. به خودتان هیچ گزینه ای ندهید، مگر رسیدن به نوک قله. کار سخت و اعصاب خُردکنی است، اما اگر می خواهید آقای خودتان باشید، راهش همین است؛ خودتان را بترسانید، بعد که ترستان ریخت به خودتان بخندید.

برگرفته از: markmanson.net

منبع:چطـور

منبع: دیجیاتور

به "چطور سفر به دور جهان را جایگزین شغل خسته کننده خود کنید" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چطور سفر به دور جهان را جایگزین شغل خسته کننده خود کنید"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید